ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

طعم زندگی

کارهای جدید پسرم

پسرم کارای جدیدی که انجام میدی اینه که مهر و میذاری زمین و یه جور خیلی با مزه ای سجده می کنی و سرت می ذاری رو مهر. خیلی با مزه این کار و می کنی و همه رو به قربون صدقه میندازی. تموم اجزای بدن و دیگه یاد گرفتی و وقتی اسمشون و میارم نشونشون میدی. البته خیلی وقته که یاد گرفتی ولی الان دیگه تقریبا همه ی اجزا رو می گی. وقتی آب می خوای میری سمت آبسرد کن یخچال و می گی آب. وقتی یه کم آب خوردی لیوانت و با دو تا دستات می گیری و خودت آب می خوری البته کلی آب هم میریزی. در آخر هم آب لیوان و خالی می کنی و لیوان بیچاره رو پرت می کنی. کنترل تلویزیون و میاری و می گی نانای نای. یعنی آهنگ بذار. بعد که آهنگ می ذارم یه پات و می کوبی زمین و با ...
11 مهر 1391

من و اسباب کشی

مامان جونم نزدیک 3 هفته در گیر اسباب کشی بودم. و نتونستم بیام وبلاگت و به روز  بکنم. گل مامان خیلی اسباب کشی کار سختیه. مخصوصا که یه فسقلی به اسم ایلیا هم داشته باشم. بلاخره تموم شد و توام از خونه جدید خیلی خوشت اومده. چون از خونه قبلی بزرگ تر و تو راحت از این طرف به اون طرف برای خودت میدوی و بهت خوش می گذره. اصلا تو خونه جدید غریبی نکردی.                                                                            ایلیا موقع جمع کردن وسایل ...
11 مهر 1391

دلتنگی من

ایلیای عزیزم گاهی به بزرگ شدنت فکر می کنم و دلم پر از شور میشه تصور قد و بالای رشیدت و صورت مردونه ات. ولی یکدفعه یه دلتنگی عجیبی تموم وجودم و پر می کنه. دلتنگ این روزا میشم. که داره مثله باد میره...........................  دلتنگ صدای نفسای خوشگلت که می گفت من می تونم سینه خیز برم. دلتنگ صدای تاپ و توپ دستات روی سرامیکا می شم که نوید چهار دست و پا رفتنت بود. وقتی که با ترس سعی می کردی قدمی بر داری و تموم تار پود وجودم و از خوشحالی میلرزوندی. دلتنگ لحظه لحظه های تلاشت برای بزرگ شدن میشم که  هر لحظه اش   برای من  پر از عشق و هیجان بوده...... مامان جون اشکام دیگه اجازه نوشتن  نمیده.  فقط ...
10 مهر 1391

دایره لغات گل پسر مامان تو پانزده ماهگی

فدات بشم مامان جون که هر روز یه کار جدید انجام میدی. حالا بعد از راه رفتن شروع کردی به حرف زدن.   اینم لیست کلمه هایی که  می گی: مامان - بابا --- پیش= پیشو --- جی جی =جوجو --- دَدَ --- دادا( استفاده هایی زیادی برات داره بعضی وقتا به منم می گی دادا)--- دایی =دالی--- بده--- نه --- اینایش= ایناهاش--- ای= این --- بیگیش= بگیرش --- بِدَن= بزن --- نی نی --- عدیدی = عزیزم --- رپت=رفت (علاقه زیادی به این کلمه داری هر چیزی تموم بشه تو می گی رپت)- دیش=جیش- دَد=بد - داه = داغ - جیز - عمه - امین -نانای نانای-آده= آره- می می ...
10 مهر 1391

گل پسر شیطون تر از همیشه ی من

ماشالله خیلی مامانی شیطون شدی . از وقتی یاد گرفتی راه بری یه لحظه هم دوست نداری بشینی. همش دوست داری با خودت یه چیزایی هم بلند کنی و ببری این ور و اون ور. خونه رو میریزی بهم. وسایل و پرت می کنی. به همه چیز دست میزنی .من با هر کس تلفنی حرف بزنم توام می خوای حرف بزنی. اگه گوشی و بهت ندم گریه می کنی. همش می خوای من باهات بازی کنم. الان که اینا رو می نویسم مثله یه فرشته کوچولو خوابیدی.  ...
31 تير 1391

تولدت مبااااااااااااااااااارک

25 خرداد با یه روز تاخیر تولدت و برگزار کردیم. با اینکه یک ماه تموم در تلاش برای برگزاری تولد بودم . ولی اینقدر خوش گذشت که همه ی خستگی هام از تنم بیرون رفت.  مهمونام خودمونی بودن کلا 25 نفر بودیم ولی جو تولد شاد و پر از شور و شوق بود. تولدت مبارک کفشدوزک کوچولو. عکس آتلیه ات که گیفت مهمونا بود ریسه هپی و ساعت تولدت توپکای کاغذی ریسه جلوی اتاقت خوش آمدید تاج خودت و کلاه بچه ها تزئینات سقف دستمال سفره ها میز شام میز تنقلات کیک و بالاخره گل پسر مامان . یه عکس تکی درست و حسابی نداشتی. چون همش تو همه عکسا در حال شی...
11 تير 1391

قدمهای کوچولوی مرد مامان

    از 11 ماهگی می تونستی چند قدم به تنهایی بری. البته با کلی احتیاط و یه ترس بامزه. چند روز که دیگه می تونی مستقل راه بری و حسابی برای خودت مرد شدی. ط هر روز راه رفتنت و کنترلت داره بهتر می شه.من و بابا امین هم ذوقت و می کنیم و قربون صدقه ات میریم. یواش یواش داره وابستگیت به ما کمتر می شه و بزرگتر می شی. خدا یا شکرت برای داده ها و نداده هات ...
11 تير 1391

سفر به شیراز

12 اردیبهشت رفتیم شیراز . تو ماشین جسابی شیطونی کردی. مخصوصا که پسر خاله ات بنیامین هم تو ماشین ما بود. خیلی بهتون خوش می گذشت و ما رو دیوونه کرده بودین. خاله نفیسه که از دستتون فرار کرد. شیراز خیلی هوا گرم بود و لپای سفیدت همش گل می نداخت. کلی تو شیراز گشتیم و بعد از اون رفتیم آبشار مارگون و یاسوج و شهرکرد. در کل سفر خوبی بود و تو هم مثله همیشه آقا و گل بودی. با بابا امین تو پاسارگاد     ...
6 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد