ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

طعم زندگی

تولدت مبارک بابا امین

برای بابا امین کیک تولد درست کردم ولی وقت نکردم شمع بخرم. بابا امین میگفت اشکال نداره بدونه شمع تولد میگیریم ولی من گفتم نمیشه رفتم یه شمع که از سفره هفت سینمون مونده بود و آورد و گذاشتم رو کیک، تو تا شمع و دیدی شروع کردی تولدت مبارک خوندن و کمک بابا امین شمع و فوت کردی و کیک و هم بریدی ...
23 شهريور 1392

پیشرفت پسرکم

خیلی جالبه، عزیز مامان تو این یه هفته اخیر پیشرفت عجیبی تو حرف زدن داشتی. یه دفعه هر چیزی که تو این مدت شنیدی و حالا داری با زبون شیرینت تحویلمون میدی. از اونجای که خیلی زرنگی می دونی با هر کلمه جدید چقدر من و ذوق زده می کنی با یه ناز و ادای بامزه ای  چند بار تکرارش  می کنی. آفرین پسرم ...
25 خرداد 1392

ایلیا موتور سوار می شود!!

این موتور آقای همسایه است ولی تو هروقت  میایم توی پارکینگ این موتور و می بینی  به بابا امین میگی تو رو بذاره روش . یه ژستیم میگیری که انگار خیلی موتور سواری کردی.     ...
7 خرداد 1392

پسر 23 ماهه ی من

سرعت گذر این دو سالی که تو کنارمون بودی خیلی زیاد بوده همیشه باهمیم ولی همیشه هم حس می کنم دلتنگ این روزا میشم. دلم می خواد از همه ی لحظه های با هم بودن استفاده کنم. تو روز به روز بزرگتر میشی و قدمهات تو زندگی بلند تر میشه. و من تموم سعیم و می کنم این خاطرات شیرین و تو قلب و ذهنم ثبت کنم.  همین روزا قراره از شیر بگیرمت. البته هفته پیش می خواستم این کارو بکنم که تو سرما خوردی. در عوض از پوشک گرفتمت. تو خودت خیلی ذوق می کنی که رفتن به دستشویی و یاد گرفتی . منم تشویقت می کنم و خوشحالم که پسرم یه مرحله ی دیگه از زندگیش و شروع کرده . می دونم برای شروع هر مرحله فقط و فقط باید صبر داشته باشم. خدا رو شکر اولین قدم برای مستقل شدنت و...
28 ارديبهشت 1392

اردیبهشت و ....

ایلیا جان کمتر از یه ماهه دیگه تو دو ساله میشی ولی این روزای قشنگه اردیبهشتی من و میبره به دو ساله پیش. روزای پر از انتظار و استرس . شکمم دیگه کاملا بزرگ شده بود. ولی من برای سلامتی تو هر روز میرفتم پیاده روی . یه وقتایی با بابایی یا مامان شهناز یه وقتایی هم خودم تنها. وسطای راه خسته میشدم و کمرم درد می گرفت رو یه صندلی می نشستم و خستگیم و می گرفتم و دوباره پیاده روی . من خودم عاشق اردیبهشتم. دوست داشتم تو رو هم هر روز ببرم بیرون که بهترینا رو ببینی .  حالا تو در آستانه ی 2 سالگی هستی و خودت با قدمای کوچولوت می تونی به این طرف و اون طرف بری و من و به دنبال خودت بکشونی .  می تونی حرفای شیرین هر چند نصفه نیمه یا نا مفهموم بزن...
28 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد