ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

طعم زندگی

روزهای من و فرشته

از 17 هفته به بعد دیگه فرشته کوچولو یه تکون های ریزی مثله ترکیدن حباب می خورد.  روز به روز این تکونا بیشتر می شد و دل من برای اومدن این فرشته ی نانازی بی تاب تر. یه وقتیایی این فرشته جون لگدایی می زود که اگه کسی که پیشم نشسته بود و به دلم نگاه می کرد می دید که یه دفعه دلم بالا و پایین میره. منم دستم و روی دلم می ذاشتم و نازش می کردم.  صبحا که از خواب بیدار می شدم ، اول با فرشته کوچولو حرف می زدم. اونم با تکوناش با من حرف می زد. مثله ماهی تو دلم بالا و پایین می رفت و قلب من و پر از شادی می کرد.  برای اینکه هم نشون می داد سالمه و هم اینکه می فهمیدم خدا جون چقدر دوستم داره که من و مادر کرده. الان که دارم این...
25 ارديبهشت 1391

دردسرهای شیرین من

   4 ماه اول بارداریم که همش حالت تهوع داشتم و حالم بد بود و هیچی نمی تونستم بخورم. هر روز لحظه شماری می کردم که این 4 ماه تموم بشه.   ماه 7 بارداریم حالم بد شد که خدا می دونه چی کشیدم . چقدر دلهره داشتم که برای فرشته کوچولوم اتفاقی نیوفته و کلی گریه کردم.   ماه 8 هم که بودم دیابت بارداریم تایید شد و  این شروع یه دردرسر تازه بود. 5 روز بیمارستان بستری بودم خیلی روزای بدی رو تو بیمارستان داشتم. حسابی افسرده شده بودم. همش آزمایش و تست قند خون و انسولین و ....   بعد از مرخص شدنم تا آخر بارداریم باید روزی سه مرتبه به خودم انسولین تزریق می کردم.    ماه آخر به سختی می تون...
25 ارديبهشت 1391

این فرشته کوچولوی ما خانمه یا آقا؟

 فرشته مون 17 هفته اش بود که رفتیم پیشه آقای دکتر تا ببینیم فرشته ی ما سالمه . که خدا رو شکر سالمه سالم بود. راستش دل تو دلم نبود می خواستم ببینم حالا دخملی یا پسملی؟ ولی این فرشته ی با شرم و حیای ما پاهاش و بسته بود.... ولی وقتی داشتم میومدم آقای دکتر گفت احتمال اینکه پسملی باشه بیشتره. 23 هفته بودی که ما دوباره رفتیم پبشه آقای دکتر و سونوگرافی 4 بعدی.  ایندفعه بابا امین هم باهامون بود. آقای دکتر پاهاو گوشا و دستای فرشته مون و بهمون نشون داد و صدای قلبش و برامون گذاشت. وای که چقدر خوشگل میزد .عزیز دل ماداشت انگشتش و مک میزد و کلی ورجه وورجه می کرد. اون موقع نیم کیلو بود. و در آخر نوبت به تعیین جنسیته فرشته کوچولو ...
25 ارديبهشت 1391

سلام به فرشته کوچولو

من و بابا امین کنار هم یه زندگی عاشقانه داشتیم. ولی تو این زندگی عاشقانه جای یه فرشته کوچولو خالی  بود.  روز 20 مهر فهمیدیم که خدای مهربون این فرشته کوچولوی ناز و به ما هدیه کرده.  اون روز برای من و بابا امین یه روز خاص بود. مرسی خدا جووووووووووون                          ...
25 ارديبهشت 1391

روزای آخر من با فرشته کوچولو

21 خرداد بود که خانم دکتر خواست که بیمارستان بستری بشم. البته چند روز تا اومدن فرشته ی خوشگلم مونده بود. ولی به خاطر دیابت بارداریم خواست تا زیر نظر باشم. دل توی دلم نبود هم یه عالمه استرس برای زایمان داشتم و هم برای اومدن عزیز دلم لحظه شماری می کردم. باورم نمی شد چند روزه دیگه به جای اینکه تو دلم باشه توی بغلمه. هر روز باید می رفتم تا بلوک زایمان تا ضربان قلب فرشته جون چک بشه. بعضی روزا حتی دو تا سه بار. به خاطر اینکه وقتی انسولین می زدم حرکات و ضربان قلبش کم می شد. خدا می دونه چی به من می گذشت.  از طرفی هم مامانایی رو می دیدم که یکی یکی زایمان می کردن و کوچولوهای نازشون و بغل می گرفتن. ولی من همچنان منتظر بودم...... ...
25 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد