ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

طعم زندگی

رو پاهای کوچولوت وایسادی

11 ماهگی بالاخره تونستی خودت به تنهایی رو پاهات بمونی. خودت هم کلی ذوق می کردی و دست می زدی و خودت و تکون می دادی. عزیزم داری روز به روز بزرگتر می شی. عزیز دل مامان دوست دارم ...
5 تير 1391

24 خرداد یه روز یه یاد موندنی برای من

عزیز دل مامان خدا رو برای اومدنت تو زندگیم شکر می کنم و از اینکه گل دوست داشتنی و خوبی مثله تو بهم داده تا آخر عمرم ممنونشم. 24 خرداد برای من یه روز خاصه چون تیکه ای از وجودم  به این دنیا اومد. از لحظه ای که به این دنیا اومدی و من اون چشای پف دار مشکیت و دیدیم  داستان عاشقی مادرانه من هم شروع شد. تو این یک سال لحظه لحظه ها رو باهم بودیم. گریه ها و خنده ها و حتی صدای نفس کشیدنت و دوست داشتم و خاطره هام باهاشون ساخته شد . خیلی وقتا دلم برای اون روزای اولت تنگ میشه که چقدر معصوم و کوچولو  و آروم بودی . چقدر زود گذشت. می دونم بقیه این راه درازی که باهم داریم هم زود می گذره. پس دوست دارم از لحظه لحظه باهم بودنمون لدت ببرم.&...
5 تير 1391

اولین مروارید کوچولو

اولین دندونت بعد از کلی ریزش آب دهان و خارش بالاخره وقتی شش ماهه و سه هفته ات بود بیرون اومد. طبق معمول خونه مامان شهناز بودیم و من می خواستم بهت غذا بدم که یه دفعه احساس کردم قاشق به یه چیزی خورد. بله مروارید کوچولوت در اومده بود. البته هنوز خیلی خیلی کوچیک بود. دندون بعدیت 3-4 روز بعد و دندونای بالایی هم 2 ماهه بعد در اومد. ...
3 تير 1391

شیطنتای ایلیا

از 8 ماهگی ماشالله هزار ماشالله روز به روز شیطون تر می شدی . کل خونه رو بهم می ریختی . نمی تونستم ازت چشم بر دارم چون اگه مواظب نبودم خدایی نکرده یه بلایی سر خودت میوردی و حالا خسته از بازی ...
3 تير 1391

اولین عیدت مبارک

خدا رو شکر که یه پسر کوچولوی ناز موقع سال تحویل کنار سفره هفت سینمون بود که وقتی سال تحویل شد با اینکه تازه از خواب بیدار شده بود ، با خوشحالی دست می زد و می خندید. عزیز دلم اولین عیدت مبارک. اینم عکس با بابا امین کنار سفره هفت سین   ...
3 تير 1391

سیزده به در

با مامان شهناز و فامیلا رفتیم سیزده به در . توام حسابی بازی کردی و خوش گذروندی. از این بغل به اون بغل می رفتی. اصلا غریبی نمی کردی و سریع با همه آشنا می شدی. الان ازت عکس ندارم ولی به محض اینکه عکسات و بگیرم برات تو وبلاگت می ذارم.البته بعدش حسابی حالمون گرفته شد. چون تو فرداش سرمای شدیدی خوردی که خیلی ناراحتمون کرد و باعث شد تو کلی وزن از دست بدی ...
3 تير 1391

کولیک های شبانه

از 40 روزگی به بعد کولیک روده ات شروع شد. پسر عزیز و آروم من از بعد از طهر به بعد یه دفعه نا آروم می شد. گریه می کرد. همه با هم بسیج می شدن تا آرومت بکنن. یه دفعه سه بار با بابا امین و مامان شهناز رفتیم تا بیمارستان و برگشتیم. به خاطر اینکه تا ماشین حرکت می کرد تو خوابت می برد و ما پشیمون می شدیم. وقتی بردیمت بیمارستان از روده هات عکس گرفتن و دکتر گفت مشکلی نداره. این دردا و گریه ها برای کولیک روده است چند تا دکتر دیگه هم بردم که همه همین و می گفتن.  یه شب بابا امین ساعت 3:30 شب که خیلی گریه می کردی بردت بیرون تا خوابت ببره. چه شبایی که با بابا امین نداشتیم. بعد از چند وقت فهمیدیم با صدای سشوار آروم می شی و خوابت می بره. بعضی وق...
2 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد