ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

طعم زندگی

ایلیا با بستنی سالار

بابا امین بستنی سالار گرفته بود ولی تو از اونجایی که به قول خودت تُش(ترش)  دوست داری دو تا از بستنیا رو برداشتی و مشغول خوردنه رویه اش که ترش بود شدی. کلی باهاشون کیف کردی . من و بابا امینم ضعف می کردیم برای این همه هول زدنت که می خواستی حتما دو تاش و باهم بخوری  ...
30 دی 1392

مشهدی ایلیا

13 خرداد همراه مامان اعظم و عمه رفتیم مشهد. این دومین مسافرتت به مشهد  بود زائر کوچولو. خیلی خوش گذشت و توام پسر فوق العاده ای بودی. فقط نگران بودم که گرما اذیتت نکنه که خدا رو شکر بخیر گذشت. اونجا که رفتم از امام رضا خواستم نگهدار تو و همه ی کوچولوها باشه تو اون چند روز هر دفعه میرفتیم حرم تو باید آب بازی می کردی ا اینم عکس سه تاییتون با عمو مهدی(شوهر عمه) و بابا امین   ...
30 دی 1392

تولد شماره 2

اینم عکسای تولدت که روز جمعه 24 خرداد گرفتیم عزیزم 120 ساله بشی و همیشه تو زندگیت در نهایت سلامت موفق باشی .  بازم ترس و هیجان موقع روشن کردن فشفه ها و حالا از هر چی بگذریم چوب شور خوردن بهتر است. چون شازده ی ما کیک دوست نداره ...
30 دی 1392

تولد دو سالگیت مبارک

امسالم می خواستیم مثله پارسال یه تولد مفصل بگیریم. که دوباره پشیمون شدیم و قرار شد بذاریم برای سال بعد که بزرگتر بشی و بیشتر بهت خوش بگذره. دو تا تولد گرفتیم یکی خونه مامان شهناز و یکی هم خونه خودمون با مامان اعظم. در هر صورت خوش گذشت و تو کلی کادو گرفتی.  قیافه ی تو وقتی که فشفه های روی کیک و روشن کردیم  تلاشت برای فوت کردن شمع و حالا موقع بریدن کیکه البته بیشتر به نظر می رسید تو داری جراحیش می کنی و اینم عکس با یگانه و بنیامین ...
30 دی 1392

شمال

اولین باره که شمال بردیمت این علاقه ای که توبه آب بازی داری گفتیم ببرمیت دریا چه جوری راضیت کنیم و بیاریمت. ولی از این خبرا نبود. چون از صدای دریا و موجای پشت سر همش ترسیدی (دریا طوفانی بود )و دیگه راضی نشدی نزدیکشم بری . فقط با شنها و صدفا بازی میکردی البته مهم این بود که تو لذت ببری که بردی. تا برای اولین بار اومدیم تو ساحل بدو بدو رفتی طرف دریا ولی خیلی زود پشیمون شدی اینم صحنه پشیمون شدنت از رفتن به طرف دریاست     ...
30 دی 1392

زمستون برفی

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که امسال بارندگی و برف خیلی بیشتر شده. پریشب برف نسبتا خوبی اومد ما هم از این فرصت استفاده کردیم و شب رفتیم حسابی برف بازی کردیم .    ...
30 دی 1392

ایلیا و بازی های فکری

بازی با برج هوش: البته میشه گفت این بازی دیگه برات قدیمی شده ولی بازم بعضی وقتا که حوصله ات سر میره میاریشون و باهاشون بازی میکنی    بازی با سازه های جادویی که هر دفعه یه چیز جدید باهاش میسازی و دوباره خراب میکنی یه مدل دیگه سر همش میکنی     با هزار سازه ات یه ستاره درست کردی و یه مربع که خودت بهش میگی تخت که پر از پیچش کردی . البته مهره هاش و من برات سفت کردم بقیه اش هنر دست خودته ...
19 آذر 1392

ایلیا و نقاشی

اینم هنر نمایی هات با مداد شمعیه. اول با کمک مامانی چشماشون و که برچسبی بود و چسبوندیم بعدش هم رنگشون کردیم. اونایی که خیلی خوشگل رنگ شده کار هنرمند کوچولومه. یه دونه از ستاره ها رو برات رنگ کردم مابقیش و خودت رنگ کردی عزیز دلم ،که عالی شده ...
19 آذر 1392

ایلیای صادراتی

این که میبینید اسمش ایلیای صادراتیه ! داستانی داشتیم با این ساک پتو و آقا ایلیا ...توش خوابیده بود و باباش و مجبور کرده بود که زیپشم ببنده خلاصه با هزار مکافات راضیش کردیم از تو ساکت در بیاد .  ...
4 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد