روزای آخر من با فرشته کوچولو
21 خرداد بود که خانم دکتر خواست که بیمارستان بستری بشم. البته چند روز تا اومدن فرشته ی خوشگلم مونده بود. ولی به خاطر دیابت بارداریم خواست تا زیر نظر باشم.
دل توی دلم نبود هم یه عالمه استرس برای زایمان داشتم و هم برای اومدن عزیز دلم لحظه شماری می کردم.
باورم نمی شد چند روزه دیگه به جای اینکه تو دلم باشه توی بغلمه.
هر روز باید می رفتم تا بلوک زایمان تا ضربان قلب فرشته جون چک بشه. بعضی روزا حتی دو تا سه بار. به خاطر اینکه وقتی انسولین می زدم حرکات و ضربان قلبش کم می شد. خدا می دونه چی به من می گذشت.
از طرفی هم مامانایی رو می دیدم که یکی یکی زایمان می کردن و کوچولوهای نازشون و بغل می گرفتن. ولی من همچنان منتظر بودم......
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی