روزهای من و فرشته
از 17 هفته به بعد دیگه فرشته کوچولو یه تکون های ریزی مثله ترکیدن حباب می خورد.
روز به روز این تکونا بیشتر می شد و دل من برای اومدن این فرشته ی نانازی بی تاب تر.
یه وقتیایی این فرشته جون لگدایی می زود که اگه کسی که پیشم نشسته بود و به دلم نگاه می کرد می دید که یه دفعه دلم بالا و پایین میره. منم دستم و روی دلم می ذاشتم و نازش می کردم.
صبحا که از خواب بیدار می شدم ، اول با فرشته کوچولو حرف می زدم. اونم با تکوناش با من حرف می زد. مثله ماهی تو دلم بالا و پایین می رفت و قلب من و پر از شادی می کرد. برای اینکه هم نشون می داد سالمه و هم اینکه می فهمیدم خدا جون چقدر دوستم داره که من و مادر کرده. الان که دارم این و می نویسم اشکام همین طوری سرازیره. خدای خوبم مرسی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی