ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

طعم زندگی

تولد دو سالگیت مبارک

امسالم می خواستیم مثله پارسال یه تولد مفصل بگیریم. که دوباره پشیمون شدیم و قرار شد بذاریم برای سال بعد که بزرگتر بشی و بیشتر بهت خوش بگذره. دو تا تولد گرفتیم یکی خونه مامان شهناز و یکی هم خونه خودمون با مامان اعظم. در هر صورت خوش گذشت و تو کلی کادو گرفتی.  قیافه ی تو وقتی که فشفه های روی کیک و روشن کردیم  تلاشت برای فوت کردن شمع و حالا موقع بریدن کیکه البته بیشتر به نظر می رسید تو داری جراحیش می کنی و اینم عکس با یگانه و بنیامین ...
30 دی 1392

شمال

اولین باره که شمال بردیمت این علاقه ای که توبه آب بازی داری گفتیم ببرمیت دریا چه جوری راضیت کنیم و بیاریمت. ولی از این خبرا نبود. چون از صدای دریا و موجای پشت سر همش ترسیدی (دریا طوفانی بود )و دیگه راضی نشدی نزدیکشم بری . فقط با شنها و صدفا بازی میکردی البته مهم این بود که تو لذت ببری که بردی. تا برای اولین بار اومدیم تو ساحل بدو بدو رفتی طرف دریا ولی خیلی زود پشیمون شدی اینم صحنه پشیمون شدنت از رفتن به طرف دریاست     ...
30 دی 1392

زمستون برفی

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که امسال بارندگی و برف خیلی بیشتر شده. پریشب برف نسبتا خوبی اومد ما هم از این فرصت استفاده کردیم و شب رفتیم حسابی برف بازی کردیم .    ...
30 دی 1392

ایلیا و بازی های فکری

بازی با برج هوش: البته میشه گفت این بازی دیگه برات قدیمی شده ولی بازم بعضی وقتا که حوصله ات سر میره میاریشون و باهاشون بازی میکنی    بازی با سازه های جادویی که هر دفعه یه چیز جدید باهاش میسازی و دوباره خراب میکنی یه مدل دیگه سر همش میکنی     با هزار سازه ات یه ستاره درست کردی و یه مربع که خودت بهش میگی تخت که پر از پیچش کردی . البته مهره هاش و من برات سفت کردم بقیه اش هنر دست خودته ...
19 آذر 1392

ایلیا و نقاشی

اینم هنر نمایی هات با مداد شمعیه. اول با کمک مامانی چشماشون و که برچسبی بود و چسبوندیم بعدش هم رنگشون کردیم. اونایی که خیلی خوشگل رنگ شده کار هنرمند کوچولومه. یه دونه از ستاره ها رو برات رنگ کردم مابقیش و خودت رنگ کردی عزیز دلم ،که عالی شده ...
19 آذر 1392

ایلیای صادراتی

این که میبینید اسمش ایلیای صادراتیه ! داستانی داشتیم با این ساک پتو و آقا ایلیا ...توش خوابیده بود و باباش و مجبور کرده بود که زیپشم ببنده خلاصه با هزار مکافات راضیش کردیم از تو ساکت در بیاد .  ...
4 آذر 1392

عاشقونه های من و پسرم

دوست داشتم می تونستم از همه ی لحظه های این روزامون فیلم یادگاری بگیرم. لحظه هایی که تو بی بهونه تو بغلم میپری و صورتم و بوسه بارون میکنی و با زبون شیرینت به من میگم مامان دوست دارم و وقتی ازت میپرسم چقدر با صدای بلند میگی زیااااااد وقتی یه روزایی بیشتر میخوابی دلتنگ شیطنتات و شیرین زبونیات میشم. چقدر برام جذاب و دوست داشتنی هستی. با هر کلمه که با صدای کودکانه ات برام میگی من و به اوج میرسونی و دلم و پر از عشق میکنی جوری که دوست دارم همون موقع سفت تو بغلم بگیرمت و تا جایی که میتونم ببوسمت و صدای خنده های پر از هیجان و لذتت توی فضای خونمون بپیچه تا همه بدونن من با وجود تو چقدر خوشبخت و خوشحالم.  چیزی قشنگ تر از این نیست که گ...
4 آذر 1392

نازنین پسر من

ایلیا جونم امکان نداره روزی بدون اینکه با حرفات یا کارات من و بابات و شگفت زده بکنی بگذره. وقتی برای مامان شهناز از کارات و حرفات تعریف میکنم پشت هر جمله ی من یه ماشالله میگه. میترسه خودمون چشمت کنیم.   من برات شعر میخونم و تو تکرار میکنی و به همین سرعت حفظ میشی. تازه بهم میگی موبایلت و بیار صدام و ضبط کن و بعد از اون میشینی و صداهای ضبط شده ی خودت و گوش میکنی و کلی ذوق میکنی . هر چی از علاقه ات به وسایل برقی بگم کم گفتم که بدون شک تو این مورد هم مثله همه ی موارد دیگه  به بابا امین رفتی. ...
4 آذر 1392

ایلیا به روایت تصویر

گل پسر من به قول بابا امینش آقاست رفته بودم خونه ی پسرم مهمونی داشت برام جا درست میکرد این یه عروسیه که آقا ایلیا حسابی از خجالت میوه هاشون در اومد. هر دفعه میدیدیمش یه میوه ای دستش بود ...
4 آذر 1392

یه مامان بی تجربه

روزای اول برام همه چیز خیلی غریب بود. موقع شیر خوردن خیلی بد قلقی می کردی. بعضی وقتا گریه می کردم. چون تو گرسنه بودی ولی نمی تونستی سینه ام و بگیری. هر بار 15- 20 دقیقه طول می کشید تا سینه بگیری. این اوضاع تا 25 روزگیت ادامه داشت. وقتی شیر می خوردی به صورت مثله گلت زل می زدم. تو خواب عین فرشته ها بودی. باورم نمی شدم که این کوچولوی معصوم ماله منه .  کم کم همه کارا رو یاد گرفتم. از جا عوض کردن تا شیر دادن و آروغ گرفتن.   ...
24 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد