ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

طعم زندگی

ختنه شدن گل پسر

18 روزت بود که بردیمت برای ختنه. توی مطب پشیمون شده بودم. مامان اعظم و بابا صدری هم بودن بعد از اون هم بابا امین اومد. اونا تو رو بردن تو اتاق . صدای گریه ات و که موقع بی حسی زدن شنیدم دلم ریش شد. حال عجیبی بود. تا حالا همچین احساسی و نداشتم . فکر کنم این همون نگرانی مادرونه است. خیلی آقا بودی . بعد از اون اصلا گریه نکردی. حتی وقتی بی حسی رفت هم اصلا گریه نکردی. وقتی آوردیمت خونه و باز گذاشته بودیمت یه جیش کردی همه می گفتن این خوبه.  تا فردا صبح هم همش استرست و داشتم ولی تو اصلا اذیت نکردی. فقط یه مقدار نق و نوق می کردی که اونم وقتی شیرت می دادم آروم دوباره می خوابیدی. مبارکت باشه عزیزم ...
24 شهريور 1392

مهندس ایلیا

گل پسر مامانی هر روز که میگذره بیشتر خودت و توی دل مامان جا میکنی. مخصوصا از وقتی که شروع به حرف زدن کردی. با اون زبون کوچولوت برام شیرین زبونی میکنی. تا می بینی من از دست شیطنتات و خراب کاریات ناراحتم و رفتم یه جا تنها نشستم میای و پاهام و تو بغلت میگیری و میگی مامان مهدیه چطولی... و ناخودآگاه لبام میخنده و دلم برات ضعف میره.  البته اینم بگم که حس خرابکاریه شدیدی داری. دوست داری هر چی هست و به هر ترتیبی باز کنی تا از دل و روده اش با خبر بشی . تو این چند روز اخیر حسابی از این دسته گلا به آب دادی. میدونم حس مهندسیت زیاده فدای سرت عشق مامان ولی به فکر ما هم باش قربون چشات برم. مثلا یه روزگاری این موبایل من بود  ...
23 شهريور 1392

نفس من

انگار بزرگ شدنت و باور ندارم ولی وقتی به عکسای سالای پیشت نگاه میکنم حتی به چند ماه پیش میفهمم پسر یکی یدونه ام داره روز به روز بزرگتر میشه و من انقدر در عالم بچگیت غرق شدم که این و نمی بینم. هم دلتنگ روزای گذشته اتم و هم بی تاب روزای آینده ات.  ...
23 شهريور 1392

مهندس ایلیا 2

 عاااااشق تکنولوژی هستی(دقیقا مثله بابا امین). موبایل و لپ تاپ و تبلت و وسایل برقی و تلفن خونه و... اینا وسایل مورد علاقه ی توئه. وقتی من از پای لپ تاپ برای کاری بلند میشم با سرعت نور خودت و میرسونی به صندلی و با خوشحالی میگه صننی. میری از صندلی بالا و خیلی حرفه ای مشغول میشی. اینکه میگم حرفه ای یعنی کاملا بلدی از لپ تاپ استفاده کنی. مثلا برای خودت فولدر و فایلا رو باز میکنی .مثلا اگه بهت بگم بازی بیار بازیا رو میاری و مشغول بازی میشی. بگم نانای بذار به همین ترتیب بگم فیلمای کوتاه بیار هم همینطور حالا بماند که هر کدوم از اینا تو چندین فولدر تو در توئه و این برای من سواله که چطور جای همه اینا رو تو ذهنت سپردی. بعضی وقتا یادم میره که تو...
23 شهريور 1392

تولدت مبارک بابا امین

برای بابا امین کیک تولد درست کردم ولی وقت نکردم شمع بخرم. بابا امین میگفت اشکال نداره بدونه شمع تولد میگیریم ولی من گفتم نمیشه رفتم یه شمع که از سفره هفت سینمون مونده بود و آورد و گذاشتم رو کیک، تو تا شمع و دیدی شروع کردی تولدت مبارک خوندن و کمک بابا امین شمع و فوت کردی و کیک و هم بریدی ...
23 شهريور 1392

پیشرفت پسرکم

خیلی جالبه، عزیز مامان تو این یه هفته اخیر پیشرفت عجیبی تو حرف زدن داشتی. یه دفعه هر چیزی که تو این مدت شنیدی و حالا داری با زبون شیرینت تحویلمون میدی. از اونجای که خیلی زرنگی می دونی با هر کلمه جدید چقدر من و ذوق زده می کنی با یه ناز و ادای بامزه ای  چند بار تکرارش  می کنی. آفرین پسرم ...
25 خرداد 1392

ایلیا موتور سوار می شود!!

این موتور آقای همسایه است ولی تو هروقت  میایم توی پارکینگ این موتور و می بینی  به بابا امین میگی تو رو بذاره روش . یه ژستیم میگیری که انگار خیلی موتور سواری کردی.     ...
7 خرداد 1392

پسر 23 ماهه ی من

سرعت گذر این دو سالی که تو کنارمون بودی خیلی زیاد بوده همیشه باهمیم ولی همیشه هم حس می کنم دلتنگ این روزا میشم. دلم می خواد از همه ی لحظه های با هم بودن استفاده کنم. تو روز به روز بزرگتر میشی و قدمهات تو زندگی بلند تر میشه. و من تموم سعیم و می کنم این خاطرات شیرین و تو قلب و ذهنم ثبت کنم.  همین روزا قراره از شیر بگیرمت. البته هفته پیش می خواستم این کارو بکنم که تو سرما خوردی. در عوض از پوشک گرفتمت. تو خودت خیلی ذوق می کنی که رفتن به دستشویی و یاد گرفتی . منم تشویقت می کنم و خوشحالم که پسرم یه مرحله ی دیگه از زندگیش و شروع کرده . می دونم برای شروع هر مرحله فقط و فقط باید صبر داشته باشم. خدا رو شکر اولین قدم برای مستقل شدنت و...
28 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد