ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

طعم زندگی

سیزده به در

با مامان شهناز و فامیلا رفتیم سیزده به در . توام حسابی بازی کردی و خوش گذروندی. از این بغل به اون بغل می رفتی. اصلا غریبی نمی کردی و سریع با همه آشنا می شدی. الان ازت عکس ندارم ولی به محض اینکه عکسات و بگیرم برات تو وبلاگت می ذارم.البته بعدش حسابی حالمون گرفته شد. چون تو فرداش سرمای شدیدی خوردی که خیلی ناراحتمون کرد و باعث شد تو کلی وزن از دست بدی ...
3 تير 1391

کولیک های شبانه

از 40 روزگی به بعد کولیک روده ات شروع شد. پسر عزیز و آروم من از بعد از طهر به بعد یه دفعه نا آروم می شد. گریه می کرد. همه با هم بسیج می شدن تا آرومت بکنن. یه دفعه سه بار با بابا امین و مامان شهناز رفتیم تا بیمارستان و برگشتیم. به خاطر اینکه تا ماشین حرکت می کرد تو خوابت می برد و ما پشیمون می شدیم. وقتی بردیمت بیمارستان از روده هات عکس گرفتن و دکتر گفت مشکلی نداره. این دردا و گریه ها برای کولیک روده است چند تا دکتر دیگه هم بردم که همه همین و می گفتن.  یه شب بابا امین ساعت 3:30 شب که خیلی گریه می کردی بردت بیرون تا خوابت ببره. چه شبایی که با بابا امین نداشتیم. بعد از چند وقت فهمیدیم با صدای سشوار آروم می شی و خوابت می بره. بعضی وق...
2 تير 1391

شیرین کاری های عزیز دلم

یه جوری بودی که همیشه من فکر می کردم تو نوزاد نبودی. ماشالله برعکس بیشتر نوزادا همیشه هوشیار بودی و با چشات زل میزدی به ما. خیلی تلاش می کردی جنب و جوش داشته باشی. از 10 روزگیت به بعد همه سعیت و می کردی که برگردی و عقب و نگاه کنی. هر وقت می ذاشتمت تو جات میومدم می دیدم کج شدی .یک ماهت که بود اولین لبخند و زدی. شیرین بودی و شیرین تر شدی. برای خودت آواز می خوندی و با صدات کل فضای خونه رو پر می کردی . بعضی وقتا که کار داشتم می ذاشتم تو جات وقتی میومدم بهت سر بزنم می دیدم خوابت برده و منم کلی قربون صدقه ات می رفتم. از 2 ماهگی برگشتی روی شکم. برای همه عجیب بود. حتی دکترا. می گفتن احتمالا بهره هوشیش بالاست و دل من و پر از خوشحالی می کردن.&...
2 تير 1391

و اما مشکل بزرگ من

نمی دونم چی شد که یه دفعه از 3 ماهگی به بعد هر کاری می کردم شیر نمی خوردی. چقدر غصه خوردم. گریه کردم. نذر و نیاز کردم. التماس خدا رو کردم. حالا باز شیر خودم و با قاشق می خوردی ولی شیر خشک به هیچ عنوان. از همین جا بود که وزنت هم دیگه خوب بالا نرفت. و لاغر شدی.  فقط و فقط تو خواب شیر می خوردی. منم هر دو ساعت یه بار می خوابوندمت و شیرت می دادم. چند تا متخصص و فوق تخصص بردمت ولی هیچ کدوم کار به خصوصی نکردن. فقط یکی از دکترا گفت با این علائمی که می گی احتمالا رفلاکس داره. و دارو برات شروع کرد. یه مدت دارو ها رو دادم ولی فایده نکرد. تا اینکه از چهار ماهگی با اجازه دکترا غذای کمکی و برات شروع کردم. توی فرنیت از شیر خشک ضد رفلاکس می ریخ...
2 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد