ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

طعم زندگی

چه خوب که تو هستی که...

چه خوب که تو هستی که با لبخندت دلم و پر از شادی بکنی. چه خوب که تو هستی که با صدای پاهای کوچیکت خونه رو از سکوت در میاری چه خوب که تو هستی که با بوسه هات من و خوشبخت ترین مادر دنیا بکنی چه خوب که تو هستی که با دستای کوچولوت من و ناز بکنی  چه خوب که تو هستی که من و محکم تو بغلت بگیری و سرت و رو شونه ام بذاری چه خوب که تو هستی که با مامان گفتنت یادم میاری که منم یه مادرم چه خوب که تو هستی که می تونم هر روزم و با بوی تو شروع و با بوی تو تموم بکنم چه خوب که تو هستی که می تونم وقتی می خوابی صورت یه فرشته رو ببینم چه خوب که تو هستی که مادری و به من یاد بدی و چه خوب که تو هستی تا بد...
21 آبان 1391

چند تا عکس از پسر گلم

فسقلی شیطونم از روی مبل اومدی رو میز ناهار خوری؟ مثلا ما اون قوها  رو    گذاشتیم اونجا که بلند تره تا تو دست نزنی آخه خونه مامان اعظم و تلاش برای رسیدن به کلید برق   و حالا موفق از خاموش کردن لامپ و یه نگاه هم به بابا صدری که کنارت نشسته چه خوشتیپ شدی آقا اومدی عروسی؟ خونه مامان اعظم . در حالی که می خواستی عمو علیرضات و خیس بکنی تو می گی کی همه ی کارتای عمو علیرضا رو پخش کرده کف خونه؟ و حالا پسرم می خواد دو رکعت نماز بخونه ...
17 آبان 1391

به آذین

ایلیا جون دختر خاله محبوبه 5 روز پیش به دنیا اومد. خیلی ناز و خوردنیه. مثله خودت که وقتی به دنیا اومدی همه عاشقت شدن. البته تو تپلی تر بودی . وقتی دختر خاله رو دیدم یاد اون موقعی افتادم که تو به دنیا اومدی و بهم نشونت دادن و منم عاشق پسر گلم شدم. راستی اسم دختر خاله رو به آذین گذاشتن که به بنیامین هم بیاد.  اینم عکس عزیز خاله ...
30 مهر 1391

دندونای کوچولو

از یازده ماهگی دیگه دندون در نیاوردی بودی. لثه ات خیلی ورم داره و تو  اذیت می شی مخصوصا شبا وقتی می خوابی.  تا اینکه چند روز پیش دیدم اون ته یه دندون تخت در آوردی. خیلی خوشحال شدم. آخه اصلا توقع نداشتم دندونای تختت الان در بیاد. اونایی که ورم داره هنوز بیرون نیومدن. چند روز بعد هم یه مرواریده دیگه به دندونات اضافه شد و الان ده تا دندون داری. البته فکر کنم دو تا دیگه هم تو راه داشته باشه. مامان جون حسابی دندون دار شدی. پس پسر گلم دیگه خوب غذا بخور و انقدر مامان و اذیت نکن. آ؟خه من برای غذا نخوردت خیلی غصه می خورم............ ...
30 مهر 1391

کارهای جدید پسرم

پسرم کارای جدیدی که انجام میدی اینه که مهر و میذاری زمین و یه جور خیلی با مزه ای سجده می کنی و سرت می ذاری رو مهر. خیلی با مزه این کار و می کنی و همه رو به قربون صدقه میندازی. تموم اجزای بدن و دیگه یاد گرفتی و وقتی اسمشون و میارم نشونشون میدی. البته خیلی وقته که یاد گرفتی ولی الان دیگه تقریبا همه ی اجزا رو می گی. وقتی آب می خوای میری سمت آبسرد کن یخچال و می گی آب. وقتی یه کم آب خوردی لیوانت و با دو تا دستات می گیری و خودت آب می خوری البته کلی آب هم میریزی. در آخر هم آب لیوان و خالی می کنی و لیوان بیچاره رو پرت می کنی. کنترل تلویزیون و میاری و می گی نانای نای. یعنی آهنگ بذار. بعد که آهنگ می ذارم یه پات و می کوبی زمین و با ...
11 مهر 1391

من و اسباب کشی

مامان جونم نزدیک 3 هفته در گیر اسباب کشی بودم. و نتونستم بیام وبلاگت و به روز  بکنم. گل مامان خیلی اسباب کشی کار سختیه. مخصوصا که یه فسقلی به اسم ایلیا هم داشته باشم. بلاخره تموم شد و توام از خونه جدید خیلی خوشت اومده. چون از خونه قبلی بزرگ تر و تو راحت از این طرف به اون طرف برای خودت میدوی و بهت خوش می گذره. اصلا تو خونه جدید غریبی نکردی.                                                                            ایلیا موقع جمع کردن وسایل ...
11 مهر 1391

دلتنگی من

ایلیای عزیزم گاهی به بزرگ شدنت فکر می کنم و دلم پر از شور میشه تصور قد و بالای رشیدت و صورت مردونه ات. ولی یکدفعه یه دلتنگی عجیبی تموم وجودم و پر می کنه. دلتنگ این روزا میشم. که داره مثله باد میره...........................  دلتنگ صدای نفسای خوشگلت که می گفت من می تونم سینه خیز برم. دلتنگ صدای تاپ و توپ دستات روی سرامیکا می شم که نوید چهار دست و پا رفتنت بود. وقتی که با ترس سعی می کردی قدمی بر داری و تموم تار پود وجودم و از خوشحالی میلرزوندی. دلتنگ لحظه لحظه های تلاشت برای بزرگ شدن میشم که  هر لحظه اش   برای من  پر از عشق و هیجان بوده...... مامان جون اشکام دیگه اجازه نوشتن  نمیده.  فقط ...
10 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد