بهار آمد و شمشادها جوان شده اند ...
گل پسرم بلاخره مامان تنبلت اومد سراغ لپ تاپش که وبلاگت بروز کنه تا بیشتر از این خاک نخورده. نه که اصلا نیومدماااا چرا دوبار اومدم کلی هم پست بلند بالا نوشتم ولی ... امان از اینترنت حلزونی که هر دوباره نوشته هام با شند شدن پاک میشدن و قیافه من اون لحظه دیدنی بود من با ناراحتی لپ تاپ و خاموش کردم و عطاش و به لقاش بخشیدم.
حالام سال نو شد اومدم با وبلاگت آشتی کنم خلاصه اینکه قهر خوبیت نداره
بللله بهار دل انگیز و دوست داشتنی از راه رسید فصلی که من عاشقشم . عاشق شور و حال و هوای دلپذیر و بارونای رگباریش و سر سبز شدن گل و درخت و روزای طولانیش که انگار میگه بیشنر از همیشه باید زندگی کرد .
پسر دردونه مامان البنه درستش مرد مامانه که ماشااله روز به روز بزرگتر و عاقل تر میشی به معنای واقعی مونس مامان شدی باهم میریم بیرون گشت و گذار و خرید و تو راه تعریف میکنیم و میخندیم موقعهایی ام که خونه ایم و بابا سرکاره وقتامون و جوری باهم پر میکنیم که وقتم کم میاریم .
میدونم که بهترین لذت دنیا مادرشدن و مادری کردنه ولی از اون بالاتر لذت بوسه های پر از شور و مهر کودکانه پسرمه که دنیا رو به کامم شیرین میکنه . وقتی که با زبون کودکانه اش و حرفای بزرگانه میزنه و سعی میکنه رفتارهای باباش و تقلید کنه دلم پر از لذت میشه و نا خودآگاه ذکر خداروشکر به زبونم میاد. خدای مهربونم برای همه ی لطفی که به من و خانواده ام داشتی ازت بی نهایت ممنونم.