مهندس ایلیا
گل پسر مامانی هر روز که میگذره بیشتر خودت و توی دل مامان جا میکنی. مخصوصا از وقتی که شروع به حرف زدن کردی. با اون زبون کوچولوت برام شیرین زبونی میکنی. تا می بینی من از دست شیطنتات و خراب کاریات ناراحتم و رفتم یه جا تنها نشستم میای و پاهام و تو بغلت میگیری و میگی مامان مهدیه چطولی... و ناخودآگاه لبام میخنده و دلم برات ضعف میره.
البته اینم بگم که حس خرابکاریه شدیدی داری. دوست داری هر چی هست و به هر ترتیبی باز کنی تا از دل و روده اش با خبر بشی . تو این چند روز اخیر حسابی از این دسته گلا به آب دادی. میدونم حس مهندسیت زیاده فدای سرت عشق مامان ولی به فکر ما هم باش قربون چشات برم.
مثلا یه روزگاری این موبایل من بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی