برخیز که میرود زمستان بگشای در سرای بستان
بالاخره تنبلی و کنار گذاشتم و امروز اومد وبلاگ گل پسرم و بروز کنم . من حال وهوای عید و شور و شوقش و خیلی دوست دارم مخصوصا که یه پسر کوچولوی دوست داشتنی و گلم دارم که این روزا رو برام قشنگ تر میکنه روزای اسفند پر از بوی عود و شلوغی خیابونا و مراکزخریده و منم عاشق این همه شور زندگیم با یه دونه پسر گلم که الان دیگه همپای مامانش شده روزایی که هوا خوب بود میرفتیم بیرون و کلی میگشتیم به هر دومون خیلی خوش میگذشت ، انقدر خسته میشدی که دوست داشتی موقع برگشت به خونه بخوابی وقتی ام میرسیدی خونه فقط ازم غذا میخواستی و دیگه نمی دونستی غذا رو چه جوری باید بخوری یه بشقاب غذات و تو یه چشم بهم زدن تموم میکردی حالا روزای دیگه تا یکی دو ساعت این غذا خوردن شما طول میکشید .
چهارشنبه سوری هم دو بار دوبار آتیش بازی کردی اول رفتیم خونه مامان اعظم و اونجا کلی فشفشه روشن کردی و از رو آتیش با بابایی پریدی بعدشم اومدیم خونه مامان شهناز و اونجام با بنیامین فشفشه روشن کردین و دوباره از رو آتیش پریدین کلیم خاک و گل ریختی تو آتیش
امسال اسفند متفاوتی و گذروندیم و به هردومون خوش گذشت و سال 92 با خوبی و خوشی در کنار تو و بابا امین تموم شد