ایلیا ایلیا ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

طعم زندگی

پسر 23 ماهه ی من

سرعت گذر این دو سالی که تو کنارمون بودی خیلی زیاد بوده همیشه باهمیم ولی همیشه هم حس می کنم دلتنگ این روزا میشم. دلم می خواد از همه ی لحظه های با هم بودن استفاده کنم. تو روز به روز بزرگتر میشی و قدمهات تو زندگی بلند تر میشه. و من تموم سعیم و می کنم این خاطرات شیرین و تو قلب و ذهنم ثبت کنم.  همین روزا قراره از شیر بگیرمت. البته هفته پیش می خواستم این کارو بکنم که تو سرما خوردی. در عوض از پوشک گرفتمت. تو خودت خیلی ذوق می کنی که رفتن به دستشویی و یاد گرفتی . منم تشویقت می کنم و خوشحالم که پسرم یه مرحله ی دیگه از زندگیش و شروع کرده . می دونم برای شروع هر مرحله فقط و فقط باید صبر داشته باشم. خدا رو شکر اولین قدم برای مستقل شدنت و...
28 ارديبهشت 1392

اردیبهشت و ....

ایلیا جان کمتر از یه ماهه دیگه تو دو ساله میشی ولی این روزای قشنگه اردیبهشتی من و میبره به دو ساله پیش. روزای پر از انتظار و استرس . شکمم دیگه کاملا بزرگ شده بود. ولی من برای سلامتی تو هر روز میرفتم پیاده روی . یه وقتایی با بابایی یا مامان شهناز یه وقتایی هم خودم تنها. وسطای راه خسته میشدم و کمرم درد می گرفت رو یه صندلی می نشستم و خستگیم و می گرفتم و دوباره پیاده روی . من خودم عاشق اردیبهشتم. دوست داشتم تو رو هم هر روز ببرم بیرون که بهترینا رو ببینی .  حالا تو در آستانه ی 2 سالگی هستی و خودت با قدمای کوچولوت می تونی به این طرف و اون طرف بری و من و به دنبال خودت بکشونی .  می تونی حرفای شیرین هر چند نصفه نیمه یا نا مفهموم بزن...
28 ارديبهشت 1392

حرفای خودمونی

گل پسرم ،همه ی زندگی مامان، می خوام تا آخر این ماه از شیر بگیرمت. از الان دلتنگ لحظه های شیرین شیر خوردنتم. نگاههای قشنگت  و شیرین کاریات، آواز خوندنت و چشمک زدنات. ولی چه کنم که چاره ای نیست و این سیر طبیعی تکامل همه ی آدماست. از اونجا که همیشه همه چیز برعکس میشه. الان انقدر وابسته به شیر خوردن شدی که اصلا هیچ جوره نمیشه قانعت کرد که دیگه موقع خوردن نیست. انگار همین دیروز بود که روز و شب برای شیر نخورذنت گریه می کردم و ناراحت بودم ولی الان تو عاشق شیر خوردنی و این تویی که برای شیر خوردن گریه می کنی. امیدوارم این مرحله هم به خوبی بگذره و تو به راحتی با این موضوع کنار بیای. بیشتر از همیشه دوستت دارم  ...
18 فروردين 1392

ایلیای شیطون ولی مهربون من

یکی نیست بگی فسقل خان تو اونجا چه کار می کنی؟ خوب اگه خوابت میاد بیا تا مامان بخوابونت نازت و هم می کشه نفسم تو و دوست و پسر خاله ی عزیزت بنیامین یا به قول خودت آمینا که خیلی دوستش داری   ...
29 بهمن 1391

نقاش کوچولو

ایلیا در حالی که سخت مشغول نقاشی کردن تو دفتر عموشه قربونه دستات برم که خودکاری شده و تو اینجوری داری نگاهشون می کنی ...
29 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طعم زندگی می باشد